تقدیم به همه مادران شهداوشهید (علیرضا صادقانی)
با قدمهای خسته می آمد چند سیب گلاب دستش بود
یک بغل آرزوی نشکفته ، شیشه ای از گلاب دستش بود
روز گرمیست ظهر تابستان خاکها در عطش شنا کردند
او به یاد لبان فرزندش ظرف خالی آب دستش بود
بوسه زد روی سنگ داغی را تا که سنگ صبور غم باشد
قطره قطره چکاند دریا را چشمه های شراب دستش بود
از زمانی که چشم فرزندش . . .از زمانی که دستهایش هم. . .
خواب در چشم او نمی آمد آنچه میرفت خواب دستش بود
چند سالست بیکس و تنها ؟ بیست سالست هفته ها اینجا
ضرب و تقسیم و جمع و منها کردآخر او هم حساب دستش بود
سالها گوشه گوشه ی دل را نذر شش گوشه ی خداکرده
چند تا دانه شمع را داده در عوض آفتاب دستش بود
عابری که فقط تماشاچی طعنه زد پیرزن کجا تنها
میروم خانه با پسرهایم چار تا کهنه قاب دستش بود
یک بغل آرزوی نشکفته ، شیشه ای از گلاب دستش بود
روز گرمیست ظهر تابستان خاکها در عطش شنا کردند
او به یاد لبان فرزندش ظرف خالی آب دستش بود
بوسه زد روی سنگ داغی را تا که سنگ صبور غم باشد
قطره قطره چکاند دریا را چشمه های شراب دستش بود
از زمانی که چشم فرزندش . . .از زمانی که دستهایش هم. . .
خواب در چشم او نمی آمد آنچه میرفت خواب دستش بود
چند سالست بیکس و تنها ؟ بیست سالست هفته ها اینجا
ضرب و تقسیم و جمع و منها کردآخر او هم حساب دستش بود
سالها گوشه گوشه ی دل را نذر شش گوشه ی خداکرده
چند تا دانه شمع را داده در عوض آفتاب دستش بود
عابری که فقط تماشاچی طعنه زد پیرزن کجا تنها
میروم خانه با پسرهایم چار تا کهنه قاب دستش بود
موضوعات: لحظه ای با شهید,فرهنگی, [ بازدید : 383 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ]
[ يکشنبه 17 / 11 / 1395 ] [ 4:34 ] [ ( مهندس سیدهادی مرتضوی فرد) ]
[ ]