شب جمعه بود...
شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود
تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند
قبل جشن پتو حرفی گفت به این مضمون:
این رو سیاهی با یه شستشو راحت میره،
حواسمون باشه مقابل خدا رو سیاه نباشیم
موضوعات: لحظه ای با شهید, [ بازدید : 212 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ]
[ چهارشنبه 24 / 9 / 1395 ] [ 9:00 ] [ ( مهندس سیدهادی مرتضوی فرد) ]
[ ]