دلنوشته برادر شهید(صادقانی) بمناسبت یوم ا... بهمن 1357
((اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقوْمٍ حَتّی یُغیِّروا ما بِأَنْفُسِهِمْ))
دستانش
به روح سرخ «کلمه» ایمان آورده بود و چشمانش رازی شگفت را در خویش زمزمه
میکرد. کلمه، «حسین علیهالسلام » بود؛ و روح اللّه، ستارهای که بدرخشید و
ماه مجلس شد. جمع رهیدهای که به کلمه وحدت رسیده و شعلهور شده بود، محو
کلام روح اللّه بود؛ و شهادت رازی که چشمها را طرحی جاودانه زده بود.
دستها هنوز به لرزشی شدید مبتلا بود و سینهها، نه آن چنان گرم که آتش بیفروزد. ایران آتشزنه میخواست و مردی که شعله بیفروزد و چون شمعی فروزان، راه بنماید. چه کسی میتوانست دستان ما را بگیرد و به دورنمای تاریکمان با رقه امید ببخشد، جز خداوندگار کلام کلمه، جز سلاله پاک حسین علیهالسلام ـ روح اللّه؟
او میدانست که خداوند، سرنوشت را به دستان خودمان سپرده و تغییر جز با جنبش گامها، غرش فریادها و خشم کوبنده آغاز نمیشود. پس فریاد زد، غرید و با شعلههای روشنگرش، بر نابودن ستم دست گذاشت تا، رهایی را پایه بگذارد.
و «فجر» آغاز روشنایی بود؛ آغاز باور، آغاز دانستن؛ دانستن اینکه فرجام ناگزیر، در انتظار ظلم است و سپیده، پایان به حقِّ تاریکی.
با فجر بود که دستانمان دوباره به شهادت ایمان آورد و به حسین، زینب و کربلا.
در حلقوم فجر بود ـ گویا ـ که کسی فریاد زد: «کُلُّ یَومٍ عاشورا وَ کُلُّ اَرضٍ کَربلا» و صدا پیچید، همه گیر شد و گر گرفت و به جان نابود شوندگان افتاد تا بودن را نصیب ما کند؛ چرا که ملتی که حسین را داشته باشد و به باور شهادت برسد، هرگز با ظلم نمیتواند زندگی کند. ملتی که علی علیهالسلام را داشته باشد، با تاریکی کنار نمیآید.
اینک ای وطن، تو در کنار تاریخ نبودهای و مرگ شایسته نامی چون تو بزرگ که حماسه را میراث خود میداند، نیست. پس افتخار کن، سرت را بالا بگیر و به فرزندانت، به روح اللّه که با سرخی خون حسین مشق کرده بود، ببال! سرت را بالا بگیر و مباحات کن به فجر، به دمیدن روشنایی، از افق همیشه سربلندت، افقی که پر است از نام سیاووشان به خون خفتهای که با «علی اکبر» حسین علیهالسلام ، پیمان بستهاند و در کربلا زندگی میکنند؛ چرا که برای آن کس که حسین علیهالسلام را بشناسد و باور کند، همه جا کربلا و هر زمان عاشوراست.
دستها هنوز به لرزشی شدید مبتلا بود و سینهها، نه آن چنان گرم که آتش بیفروزد. ایران آتشزنه میخواست و مردی که شعله بیفروزد و چون شمعی فروزان، راه بنماید. چه کسی میتوانست دستان ما را بگیرد و به دورنمای تاریکمان با رقه امید ببخشد، جز خداوندگار کلام کلمه، جز سلاله پاک حسین علیهالسلام ـ روح اللّه؟
او میدانست که خداوند، سرنوشت را به دستان خودمان سپرده و تغییر جز با جنبش گامها، غرش فریادها و خشم کوبنده آغاز نمیشود. پس فریاد زد، غرید و با شعلههای روشنگرش، بر نابودن ستم دست گذاشت تا، رهایی را پایه بگذارد.
و «فجر» آغاز روشنایی بود؛ آغاز باور، آغاز دانستن؛ دانستن اینکه فرجام ناگزیر، در انتظار ظلم است و سپیده، پایان به حقِّ تاریکی.
با فجر بود که دستانمان دوباره به شهادت ایمان آورد و به حسین، زینب و کربلا.
در حلقوم فجر بود ـ گویا ـ که کسی فریاد زد: «کُلُّ یَومٍ عاشورا وَ کُلُّ اَرضٍ کَربلا» و صدا پیچید، همه گیر شد و گر گرفت و به جان نابود شوندگان افتاد تا بودن را نصیب ما کند؛ چرا که ملتی که حسین را داشته باشد و به باور شهادت برسد، هرگز با ظلم نمیتواند زندگی کند. ملتی که علی علیهالسلام را داشته باشد، با تاریکی کنار نمیآید.
اینک ای وطن، تو در کنار تاریخ نبودهای و مرگ شایسته نامی چون تو بزرگ که حماسه را میراث خود میداند، نیست. پس افتخار کن، سرت را بالا بگیر و به فرزندانت، به روح اللّه که با سرخی خون حسین مشق کرده بود، ببال! سرت را بالا بگیر و مباحات کن به فجر، به دمیدن روشنایی، از افق همیشه سربلندت، افقی که پر است از نام سیاووشان به خون خفتهای که با «علی اکبر» حسین علیهالسلام ، پیمان بستهاند و در کربلا زندگی میکنند؛ چرا که برای آن کس که حسین علیهالسلام را بشناسد و باور کند، همه جا کربلا و هر زمان عاشوراست.
موضوعات: فرهنگی,مناسبتی, [ بازدید : 276 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ]
[ سه شنبه 12 / 11 / 1395 ] [ 17:32 ] [ ( مهندس سیدهادی مرتضوی فرد) ]
[ ]